سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرحله 57 طرح امنیت - پادشاه خوبان
 RSS  :: منزل :: ارتباط با پادشاه :: پروفایل :: پارسی بلاگ
دانشمندان را اکرام کنید که آنان نزد خداکریم اند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
  • پیوندهای روزانه
  • هر چی که باش حال می کنی [508]
    بجای بنزین ، گاز بزن [196]
    [آرشیو(2)]


  • تعداد بازدیدهای پادشاه
  • - تا حالا انقدر اینجا بودند: 229449 عزیز
    - امروز انقدر اینجا هستند: 7 عزیز
    - دیروز انقدر اینجا بودند: 5 عزیز

  • درباره پادشاه
  • مرحله 57 طرح امنیت - پادشاه خوبان
    تحصیلدار
    سلام این وبلاگ فقط از روی سرگرمی ایجاد شده و هیچ گونه قصد مطرح شدن و اذیت کردن و اینا نیست به جون خودم راست میگم... حالا می بینید که همینطوره . از شمایی که همین الان قدم رنجه فرمودین و به وبلاگ من اومدین خواهش می کنم تا آخر منو همراهی کن چرا؟ چون قول میدم بهت خوش بگذره. و در آخر خواهش می کنم که برای هر پست نظرتو در بخش شما چه فکر می کنید بنویسید تا هم سطح خودمو بدونم تا سطح سلیقه ی شمارو اینجوری میشه که یه وبلاگی میشه در خور پسند همتون. پس منتظر نظرهای شما هستم...

  • لوگوی پادشاه
  • مرحله 57 طرح امنیت - پادشاه خوبان

  • همراهان پادشاه
  • بیا با هم تا به دریا برسیم

  • لوگوی همراهان پادشاه






  • زودتر دست به کار شوید!!
  •  

  • الصلوه عمود الدین

  • بایگانی رو از دست ندی
  • دانلود فیلم بانوی انتقام جو (یانگوم)
    عکسهای داغ داغ
    عکسهای جالب
    موبایل و مخلفات ...
    نوشته های جالب
    خبرها و سیاست
    دانلود موزیک

    ? مرحله 57 طرح امنیت
  • تحصیلدار شنبه 86/10/15 ساعت 1:19 صبح
  • مرحله پنجاه و هفتم طرح امنیت (طنز)

    ایلیچ مازوف مشغول خواندن روزنامه بود وتازه یک فنجان قهوه داغ برایش آورده بودند که ماموران وارد کافه شدند! سردسته ماموران سرکار استواری بود شبیه گروهبان گارسیا که به جای حرف زدن فریاد می کشید. سرکار استوار به محض ورود به کافه روی یکی از میزها پرید و بلند فریاد کشید: ?دستها روی میز، کسی از جاش تکون نخوره تا ما بگیم.?
    بعد از جیب بغل اورکتش یک کاغذ در آورد و بلند بلند شروع به خواندن کرد: ?بدینوسیله مرحله ی پنجاه و هفتم از طرح امنیت به مرحله اجرا در می آید، در این مرحله کافه ها از لوث وجود عناصر معاند و مشکوک و اهل ادب پاک خواهد شد، حاضرین تو کافه لطفاً با ما همکاری کنید تا زودتر شمارو تحویل مراجع قانونی و قضایی بدیم بریم سر کار و زندگیمون.?
    بعد از صدور فرمان حمله از جانب سرکار استوار ماموران مشغول بازجویی از افراد و پر کردن فرم مشخصات ظاهری و باطنی آنها شدند. دو نفر از ماموران به نام های سر گروهبان زاماراتا و سر گروهبان لارچینی به سراغ ایلیچ مازوف که بی توجه به اتفاقات مشغول قهوه خوردن بود، رفتند. گروهبان زاماراتا مسئول توضیح دادن مشخصات ظاهری افراد بود و سر گروهبان لارچینی مسئول نوشتن مشخصات در فرم ها و اعلام نتیجه ی نهایی و تعیین مشخصات باطنی افراد بود. گروهبان زاماراتا درست بالای سر ایلیچ مازوف ایستاده بود و اعلام مشخصات می کرد: ?سن حدود 45 سال، کلاه بره به سردارد، روزنامه ی وطن امروز می خواند، سیگاری، ته ریش دارد، نیشش باز است، کتاب خارجی می خواند، هنگام بازجویی قهوه می خورد و ...?
    گروهبان لارچینی که یادداشت می کرد، گفت: ?قربان کلاه کپی به سردارد!?
    گروهبان زاماراتا گفت: ?خیر کلاه بره بر سر دارد!?
    گروهبان لارچینی گفت: ?کپی است قربان، مطمئنم!?
    گروهبان زاماراتا گفت: ?بره است، با من جر و بحث نکن.?
    در همین حال سرکار استوار که متوجه بگو مگوی آن دو شده بود، فریاد زد: ?سرگروهبان چه مرگت شده، نوشتن مشخصات ظاهری این همه سر و صدا نداره!?
    گروهبان زاماراتا بلافاصله به سمت استوار دوید، احترام نظامی گذاشت و گفت: ?من می گویم طرف کلاه پره به سر دارد، لارچینی می گوید کلاه اش کپی است.?
    سرکاراستوار فریاد زد: ?چرا از خود متهم نمی پرسید؟?
    گروهبان زاماراتا جواب داد: ?تمرد می کند قربان!?
    سرکاراستوار به سرعت از میز پایین پرید و رفت جلوی ایلیچ مازوف روی صندلی نشست نگاه وحشتناکی به او انداخت و باقیمانده قهوه او را خورد و از لای روزنامه روی میز یک کتاب جیبی را بیرون کشید و فریاد زد: ?پس تمرد می کنی ها؟ کلاه ملون سرت می گذاری تا رد گم کنی، ها؟ سر گروهبان اضافه کن آشنا به زبان فرانسه، این کتاب ممنوعه رو هم ضمیمه پرونده اش کنید.?
    سرگروهبان زاماراتا کتاب را از دست استوار گرفت و احترام نظامی گذاشت و گفت: ?جسارتاً قربان این کتاب به زبان روسیه!?
    سرکاراستوار نگاه خشم آلودی به زاماراتا کرد و فریاد زد: ?وقتی می گویم فرانسه بگو چشم، پس این کجان این ماشین ها، سرباز ... ?
    در اتاق فرماندهی ایلیچ مازوف سرپا و سرکار استوار به حالت خبردار ایستاده بودند و سرهنگ امریزی مشغول مطالعه پرونده بود. بعد از چند دقیقه سرهنگ از روی بی حوصلگی پرونده را بست و گفت: ?مشخصات باطنی رو اعلام کن سرکار استوار.?
    سرکاراستوار آب دهانش را قورت داد و انگار که دارد گردان را رژه می برد، فریاد زد: ?بدینوسیله پاره ای از منویات درونی و مشخصات باطنی مجرم عرض می شود، حسود، دارای گرایشات لبیرال دموکراسی، روزنامه نویس، به فکر انتقام از دولت، در مهمانی ها مشروب می خورد، به مسیح شک دارد، زخم اثنی عشر، مشکوک به بواسیر، به فکر فرار، مجرد، مترجم، دروغ پرواز، احتمالا دارای افکار پلید و از حفظ داشتن مقادیر متنابهی شعر و نظریات فلسفی- سیاسی!?
    سرهنگ نگاهی به ایلیچ مازوف کرد و گفت: ?جناب آقای ... اسمش چی بود؟?
    سرکار استوار فریاد زد: ?از زمان دستگیری تا حالا لام تا کام مقر نیامده قربان.?
    سرهنگ ادامه داد: ?پس ببریدش بازجویی فنی در قسمت معاندین ... ?
    در همین لحظه تلفن قرمز روی میز سرهنگ زنگ زد و سرهنگ در حالی که احترام نظامی می گذاشت، گوشی را برداشت و گفت: ?سلام قربان امر بفرمایید قربان!?
    سرهنگ همینطور که به حالت خبردار ایستاده بود، قرمز شد، بعد سفید شد، بعد زرد شد، بعد دوباره قرمز شد، بعد سبز شد و در نهایت در حالی که قهوه ای شده بود گوشی را قطع کرد. ژنرال فاستونی فرمانده ی پلیس ضمن کسر درجه او از سرهنگی به سرجوخه گی اعلام کرده بود شخصی که گرفته اند یعنی ایلیچ مازوف سفیر کبیر کشور روسیه است.
    دقایقی بعد ژنرال فاستونی به همراه نخست وزیر و وزیرخارجه برای عذر خواهی شخصاً وارد اتاق سرجوخه شدند!


    بابا یه نظر بدی بد نیست ها!!!( )


    ? لیست کل یادداشت های پادشاه
    بیاین اینجا
    برف برف برف
    50 گیگ فضای رایگان
    مرحله 57 طرح امنیت
    [عناوین آرشیوشده]